اَصحاب رايات: زنان بدكاره داراى پرچم
به روزگار جاهليت و هم پس از ظهور اسلام در حجاز و به ويژه در مكه و مدينه شمار زيادى كنيزان و زنان بدكاره از مشركان و اهلكتاب بودند كه از راه فحشا براى خود يا اربابانشان كسب درآمد مىكردند.[82]برخى از آنان براى شناسايى خود[83] و راهنمايى تازه واردان پرچمى سرخ رنگ[84] بر سردر خانه خود كه «مواخير»[85] (جمع ميخوار به معناى فاحشه خانه) نام داشت، برمىافراشتند كه بدين جهت اصحاب يا صواحبِ رايات، متعالمات، معلنات[86]، متعالنات[87]، مستعلنات[88] و قَليقيات يا قلقيات[89] (از قلقى به معناى گردنبند آراسته به لؤلؤ كه اين زنان به گردن مىآويختند و يا از قلق به معناى رفت و آمد زياد)[90] نام گرفتند.
برخى از اين پرچمداران، كنيزانى بودند كه توانگران مكه[91] و مدينه[92] براى كسب درآمد بيشتر، آنها را به زنا* وامىداشتند و دخترانى را كه از اين راه زاده مىشدند «ولائد»[93] (جمع وليده) ناميده و به همين عمل مجبور مىكردند. كنيزانى كه بدين كار وادار مىشدند بسيار بودند. نام شمارى از آنان بدين قرار است: اممهزول، كنيز سائببنابىسائب مخزومى، امعُليط يا غُليظ، كنيز صفوانبناميّه; حَنَّه قبطيَّه، كنيز عاصبنوائل; مُزْنه يا مريّه، كنيز مالكبنعميله; جَلاله يا حَلاله، كنيز سُهَيلبنعمرو; ام سُويد، كنيز عمروبنعثمان مخزومى; شَريفه يا سريفه; كنيز زمعةبناسود; فرسه، قرينه يا قريبه، كنيز هشامبنربيعه; فَرْتَنا، قرينه يا قريبا، كنيز هلالبنأنس.[94] در مكه زنان بدكاره غير كنيز هم بودند كه نام شمارى از پرچمداران آنان چنين است: ساره، حنتمه، رباب[95]، صفيه مادر طلحه، دوحه، حمامه مادر ابوسفيان، عقيله، ماريةالهموم، امعبدالله، امغانم، امابىالجهم يا رميثاء، ماريه بنت ابىمارية، نابغه مادر عمروبنعاص، ممتعه مادر بزرگ عبدالرحمنبنعوف، كريمه مادر ذر برادر طلحةبنعبيدالله[96] وعَناق.[97]
در مدينه نيز كنيزان، كنيززادگان (ولائد) و زنان بدكاره از اهل كتاب و مشركان بسيار بودند[98] كه نام 5 تن از پرچمداران آنان به دست آمد: نُسيكه، اميه[99]، مُسيكة، اميمة[100] و معاذة.[101] سه نفر اخير كه كنيزان عبداللهبنابى بودند بعدها اسلام آورده[102] و از بدكارگى رهايى يافتند. بسيارى از اين زنان از همين راه ثروت هنگفتى به دست آوردهبودند.[103]
انتساب فرزندان زاده شده از اين راه به مردان به دو روش انجام مىشد: 1. اگر شمار مردان بيشاز 10 تن بود كودك با نظر قيافه شناس به يكى از آنان نسبت داده مىشد. 2. اگر شمار آنان كمتر از 10 تن بود، زن به دلخواه خود فرزند را بهيكى از آنان نسبت مىداد; چنانكه نابغه فرزند خود عمرو را با آنكه به ابوسفيانبنحرب شبيهبود، به عاصبنوائل كه دست و دل بازتر بود نسبتداد.[104]
اصحاب رايات در شأن نزول:
به نقلى پس از مهاجرت مسلمانان به مدينه، شمارى از آنان در نهايت فقر و تنگدستى بودند و بدينجهت برخى بر آن شدند تا به رسم جاهلى و براى رهايى از فقر با زنان ثروتمند بدنام همسر شوند و پس از بى نيازى آنان را رها سازند، ازاينرو از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه خواستند كه آيه 3 نور/24 نازل شد و با بيان اينكه تنها مردان بدكاره با زنان زشت كار ازدواج* مىكنند، آنان را از اين عمل بازداشت[105]: «الزّانى لا يَنكِحُ اِلاّ زانِيَةً اَو مُشرِكَةً والزّانِيَةُ لا يَنكِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِكٌ وحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى المُؤمِنين». بنابر روايتى از سعيدبنمسيب آيه در شأن زنان زناكار مدينه[106] و به نظر قمى[107] در شأن زنان مكه نازل شده است; اما بنابه رواياتى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)[108] و نيزاز ابنعباس، مجاهد[109] و عكرمه[110]، در شأن زنان زناكار مشرك روزگار آغازين اسلام (اعمّ از مكه و مدينه) فرود آمده است.منابع
اسباب النزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب; التبيان فى تفسيرالقرآن; تفسير التحرير و التنوير; تفسير القمى; تفسير مبهمات القرآن; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; السنن الكبرى; الكافى; كشف الاسرار و عدة الاسرار; مثالب العرب; المفصل فى تاريخالعرب قبلالاسلام.محمد اللهاكبرى
[82]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص93ـ98; اسباب النزول، ص263; الدرالمنثور، ج6، ص127.
[83]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص96; اسبابالنزول، ص263; التحرير والتنوير، ج18، ص222; بلوغ الأرب، ج2، ص4.
[84]. المفصل، ج5، ص139.
[85]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص95; اسباب النزول، ص263; المفصل، ج5، ص135، 138ـ 139.
[86]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص95ـ96; التبيان، ج7، ص407ـ408.
[87]. اسباب النزول، ص263; السنن الكبرى، ج10، ص385; الدرالمنثور، ج6، ص127.
[88]. تفسير قمى، ج1، ص96.
[89]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص94.
[90]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص94.
[91]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص95ـ96; اسباب النزول، ص263.
[92]. الدرالمنثور، ج6، ص127; المفصل، ج5، ص135.
[93]. الدرالمنثور، ج6، ص127.
[94]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص96; اسباب النزول، ص263; التحريروالتنوير، ج18، ص223.
[95]. تفسير قمى، ج1، ص96.
[96]. مثالب العرب، ص77ـ86.
[97]. اسباب النزول، ص65; مبهمات القرآن، ج2، ص251; كشفالاسرار، ج6، ص484.
[98]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص94، 97; الدرالمنثور، ج6، ص127.
[99]. الدرالمنثور، ج6، ص127.
[100]. التحرير والتنوير، ج18، ص223; اسدالغابه، ج7، ص256.
[101]. التحرير والتنوير، ج18 ص223; الاستيعاب، ج4، ص466; اسدالغابه، ج7، ص257ـ258.
[102]. التحرير والتنوير، ج18، ص223.
[103]. الدرالمنثور، ج6، ص127.
[104]. مثالب العرب، ص78ـ79.
[105]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص94ـ95; اسبابالنزول، ص263; الدرالمنثور، ج6، ص127.
[106]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص94، 97; السننالكبرى، ج10، ص385.
[107]. تفسير قمى، ج1، ص96.
[108]. الكافى، ج5، ص354ـ355.
[109]. جامعالبيان، مج10، ج18، ص95ـ96.
[110]. اسباب النزول، ص263.